وبلاگ شخصی راحله رحمانی

تحقیقات کلاسی من

وبلاگ شخصی راحله رحمانی

تحقیقات کلاسی من

بزرگمهر حکیم، وزیر انوشیروان ساسانی

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ب.ظ


مقدمه

حکیم بزرگمهر" یا همان "بزرگمهر بختگان" در 18 دیماه حدود ششصد پیش از میلاد بدنیا آمد نام پدرش بُختَگ بود. حکیم بزرگمهر یکی از برجسته ترین حکمای تاریخ ایران می باشد که وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی بود. در برخی نوشتار بزرگمهر با برزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم‌زمانی این دو بوده باشد. بزرگمهر وزیر با تدبیر و دانشمند انوشیروان، از عارف منشان و حکیمان ایران پیش از اسلام محسوب میشود، او حکیمی بود فرزانه، و فرزانه ای بود خردمند، و خردمندی بود با تدبیر. حکمت و معرفت زمان خود را در پوشش الفاظ و گفته های گونه گون و در مجالس و محافل مختلف به شاه و درباریان و سران و رجال کشورش گوشزد مینمود که از هم آنها بوی وارستگی استمشام میگردد، او حکمت و معرفت خود را در راه خدمت به خلق و انسان دوستی و رعیت پروری و کشورداری به کار میگرفت و به دیگران حتا به شاه سفارش مینمود که از آن بهره گیرند و در عمران و آبادانی مملکت و خیر و صلاح دنیا و آخرت مورد استفاده قرار دهد و شاهنشاه ساسانی که سخت بدو دلبسته بود سخنان و پند و ارزهایش را به جان و دل می شنود و تا حد توان بر کار می بست ، در دیباچة «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنین شرح می دهد :

«وَزرُک ِمتر بوختکان؛ وینان پَت شپستان شتر؛ و اوستیکان خسرو و دَرین پَت»

یعنی:«بزرگمهر پسر بوختک رئیس رأی -زنان (به معنی «زننده» و نه جمع ِ زن) خاص دربار کشور، ملقب به «اوستیکان خسرو» یعنی پلیس و پاسبان شخص پادشاه و «رئیس دربار»»

ابو حنیفة دینوری: «بزرگمهر پسر بختکان، بزرگترین دانشمند روزگار انوشیروان بود و از حکیمان و خردمندان نامی ایران است و انوشیروان او را بر عموم وزیران و علمای روزگار خود برتری میداد»

وی نخست بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده‌ بود. هرمز نسبت به بزرگمهر خوش رفتاری ننمود و استاد را از خود آزرد، اما سپس از کرده خود پشیمان شد و جایگاه بزرگمهر بالا گرفت، تا آنکه به وزارت رسید و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان خدمت نمود. به گفته فردوسی و ثعالبی، بزرگمهر در نوجوانی در مکتبخانه های مرو مشغول تحصیل بود که از مرو به دربار خسرو اول خوانده شد تا خوابی را که شاه دیده بود، تعبیر کند. تعبیر خواب وی درست درآمد و از آن پس بزرگمهر مشاور و گرامی ترین وزیر انوشیروان شد، تا آنجا که در مقابل تخت شاه و در ردیف شاهان دیگر می نشست.

نورالدین محمدبن احمدبن علی بن محمد المنشی النسوی که به اختصار «محمد نسوی» خوانده میشود، کاتب و وزیر سلطان جلال الدین مینک بیرلی خوارزمشاه بود، پس از آنکه جلال الدین دور شد، نسوی دچار بلایای عظیمی گشت و عاقبت در 629 به میافارقین رفت و در پناه صاحب آنجا «الملک المظفر» اقامت گزید و رسالة «نفثه المصدور» را بین سالهای 632 تا 637 به یکی از بزرگان و صدور نوشت؛ در فقره ای از آن نوشت :

«چون سپیدة سپید کار چادر قیری از روی جهان درکشید، خورشید چون کلاه گوشة نوشیروان از کوه تند طلوع کرد، مهر ِ چون بوزرجمهر از مطلع شرقی برتافت، زاهد آسمان در هم چید»

 

بزرگمهر و اسلام

محمد بن اسحاق گوید که روزدوشنبه، دوازدهم ماه ربیع الاول که محمد از مادر بوجود آمد؛ آن سال بود که اصحاب پیل قصد مکه کرده بودند و حق تعالی ایشان را هلاک کرد، حسّان ابن ثابت گفته است که من هفت ساله بودم اندر مدینه که یکی را از جهودان دیدم که بر بالای ِ مدینه برآمد و آوازی بلند داد و گفت:

«اختر ِ محمد امشب برآمد»، یعنی امشب محمد بوجود آمد و آمنه حکایت کرد که در آن شب که محمد از من به وجود خواست آمد ستارگان آسمان دیدم که همچون باران بر سر من فرو می باریدند و به زیارت محمد می آمدند و هم آمنه گفت که چون محمد به زمین نهادم ، دیدم که سربرآورد و روی سوی ِآسمان کرد و دست به دعا برداشت و آن شب که محمد خواست به وجود آمدآتش مجوس در پارس کشته شد و هزارسال بود تا آن آتش افروخته بودند و هرگز نمرده بود»

شبیه این گفتة ابن هشام را ، طبری نیز که در حدود یکصد سال پیش از فردوسی زیسته بود روایت میکند :

«از هانی مخزومی روایت کرده اند و او یکصدو پنجاه سال زیسته بود، که به شب تولد پیغمبر خدا ایوان کسری بلرزید و چهارده کنگرة آن بیفتاد و آتش پارسیان خاموشی گرفت و هزارسال بود که خاموشی ندیده بود و دریاچة ساوه فرو رفت»

حمدالله مستوفی مینویسد :

«در شب ولادت مبارکش، همة بتان به روی درافتادند و ایوان کسری بشکست و بحیره ساوه از آب خشک شد و آتش آتشکده های فارس بمرد و از کعبه ندا آمد که کفر پژمرد و دین برافروخت و طهارت رسید ، چون مادرش در او نگرید نوری از او درخشان بود که ستارگان را ناپیدا کرد و از پیش او تا به شام برفت و از ایوان انوشیروان چهارده کنگره بیفتاد و انوشیروان عادل در خواب دید که از طا او ده کنگره به زمین آمد و موبد موبدان دید که شتر لاغر عرب با شتران فربه عجم جنگ کردند و ایشان را تا خراسان گریزانیدند»

انوشیروان شبی از شبها، نیایش کنان در بستر استراحت آرمیده و در عالم خواب می بیند که خورشید از تاریکی برآمد و جهان را روشن ساخت و از نردبان چهل پلّه ای که سر به کیوان کشیده بود بالا رفت، خورشید از جانب حجاز برآمده بود، همه را روشن و قاف تا قاف را منوّر ساخته، جز ایوان کسری که در تاریکی فرو رفته بود، شاه نیمه های شب با اضطراب و تشوییش تمام از خواب برمیخیزد و صبحگاه بوزرجمهر را به حضور فرامیخواند و داستان را برایش بازمیگوید :

چنین گفت کای خسرو کامران ** همانا که رازی است اندر نهان

بدو گفت خسرو که بر گوی راست ** کز اندیشگانم زتن جان بکاست

بوزرجمهر به اصرار نوشیروان به تعبیر خواب او میپردازد و چنین گوید:که از امروز تا چهل سال و بیشتر مردی از تازیان ظهور میکند، راه راستی و درستی در پیش میگیرد، ادیان گذشته را بهم میریزد و دین زردشت را منسوخ میدارد و شریعت تازه ای پی مینهد که پس از او نیز تا قرن تا قرن باقی میماند و سپاه تازی بر نبیرة تو می تازد و دولت شاهنشاهی ساسانی را منقرض می نماید :

از آن پس چنین گفت بوزرجمهر ** که ای رأی تو ، برتر از ماه و مهر

نگه کردم این خواب را سر به سر ** تو اندر جوابـش، شگفتـی نگر

از این روز در ، تا چهل سال و بیش ** نهد مردی از تازیان پای پیش

که در پیش گیرد ، ره راسـتی ** بپیـچد ز هر کژی و کاسـتی

به هم برزند دین زردشت را ** به مه چون نماید سرانگشت را

به دو نیمه گردد زانگشت او ** به کوشش نبیند کسی پشت او

جهود و مسیحی نماند به جای ** درآرد همی دین پیشین زپای

به تخت سـه پایه برآرد بلند ** دهد مر جهان را به گفتار پـند

چو او بگذرد زین سرای سپنج ** از او باز ماند به گفتار گـنج

پس از وی ز تو ، یک نبیره بود ** که با پیل و کوس و تبیره بود

سپاهی بتازد بر او از حـجاز ** اگرچه ندارد سلیـح و جـهاز

زتخت اندر آرد مر او را به خاک ** زگردان کند مر جهان جمله پاک

بیفتد همه رسم جشـن سده ** شود خاکـدان ، جمله آتشـکده

کسری چون این راز از بزرگمهر می شنود چهره اش برافروخته میگردد و با غم و اندوه دمساز میشود و چون شب فرا می رسد با نگرانی به بستر خواب میرود، نیمه های شب صدای هولناکی میشنود و آوایی میشنود که شکستن ایوان را خبر میدهد، نوشیروان سراسیمه برمیخیزد و بوزرجمهر را فرا میخواند، بوزرجمهر گوید: شاهنشاها، آنچه دوش در خواب دیدی، اینک به قوع پیوست :

چون آن دید دانا هم اندر زمان ** چنین گفت که ای شاه نوشیروان

به خواب اندرون هر چه دیدی تو دوش ** از آن مهر امشب برآمد خروش

چنـان دان که ایوانـت آواز داد ** که آن ماه پیکـر ز مادر بزاد

سواری رسد هم کنون با دو اسـب ** که بر باد شد کار آذرگشـسب

در این بود کامد سواری چو گرد ** که آذرگشسب این زمان گشت سرد

بدین ترتیب خواب نوشیروان با تعبیر بزرگمهر بوقوع پیوست و با زاده شدن آن خردمند بزرگ، طاق ایوان کسری شکست و آتشکدة بزرگ آذرگشسب خاموش گردید و حال شاه سخت دگرگون شد .بزرگمهر چون نگرانی شاه را بدید به اندرز او پرداخت و به تسلایش شتافت :

بدو گفت بوزرجمهر آن زمان ** کز این شاها چه باشد نوان

زمان چون تو را از جهان کرد دور ** پس از تو جهان را چه ماتم چه سور

پس از این سخـن شاه دیری نزیست ** بمرد و بر او بر جهانـی گریـست

انوشیروان پس از این تاریخ چندان در جهان نزیست و بدرود زندگی گفت و بزرگمهر نیز پس از یکماه از درگذشت نوشیروان چهره در نقاب خاک، بپوشید :

پس از شه به یک ماه بوزرجمهر ** بپوشید در پردة خاک چهر

 

 

بزرگمهر و زندان

از دیگر اقدامات مهم بزرگمهر مربوط به دوره ای است که او به دستور شاه در زندان بود. روزی انوشیروان، پس از تاخت و تاز در پی شکار، خوابید و بازوبند پرگوهر وی از هم گسست و بر زمین افتاد. مرغی سیاه فرود آمد و دانه دانه گوهر های بازوبند را بلعید. شاه از خواب برخاست و گمان برد بزرگمهر، که در کنارش نشسته بود، آن گوهرها را، برای پالودن وجود شاه، در خواب به خوردش داده است؛ زیرا به نظر پزشکان آن زمان، بلعیدن گوهر بدن را پاک و تطهیر می کند. پس، شاه بر بزرگمهر خشم گرفت و او را به زندان انداخت. در این دوران بود که فرمانروای روم صندوقچه ای مهر شده را به دربار ایران فرستاد که ایرانیان محتوای آن را حدس بزنند و اگر نتوانستند، شاه ایران خراج را از رومیان برگیرد. هیچ یک از درباریان و دانشمندان نتوانستند راز صندوقچه را فاش کنند و انوشیروان، پس از نا امیدی از درباریان، متوسل به بزرگمهر شد. بزرگمهر، که در زندان بینایی خود را از دست داده بود، راز صندوقچه را یافت و همین سبب آزادی او از زندان شد و بار دیگر مورد توجه شاه قرار گرفت.

همچنین بیهقی در بخش «بزرجمهر و زندانی شدنش» می نویسد :

«چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دین (یا دینی) باخلل بوده است و دین عیسی پیغمبر صلوات الله علیه گرفت و برادران را وصیت کرد که در کتب خوانده ام که آخرالزمان پیغامبری خواهد آمد نام او محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم. اگر روزگار یابم نخست کسی من باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ِ ما را با امت او کنند، شما فرزندان خود را همچنین وصیت کنید تا بهشت یابید،این خبر به کسری نوشیروان بردند، کسری به عامل خود نامه نبشت که در ساعت چون این نامه بخوانی بزرجمهر را با بند گران و غل بدرگاه فرست، عامل بفرمان او را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد، حکما و علما نزدیک وی می آمدند و میگفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم، ستارة روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم و مرغزار پر میوة ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم، پادشاه بر تو خشم گرفت و ترا می برند و تو نیز از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی، ما را یادگاری ده از علم خویش. گفت: وصیت کنم شما را که خدای را عز و جل به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید و بدانید که کردار زشت و نیکوی شما را می بیند و آنچه در دل دارید می داند و زندگانی شما بفرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت شما بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و ثواب و عقاب، و نیکوئی گوئید و نیکوکاری کنید که خدای عزوجل که شما را آفرید برای نیکی آفرید و زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بد کننده را زندگی کوتاه باشد، و پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید و بدانید که مرگ خانة زندگانی است اگر چه بسیار زیید آنجا میباید رفت، و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است و راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن درد و مردمان، راستگویان را دوست دارند و راستگوی هلاک نشود، و از دروغ گفتن دور باشید که دروغ زن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند، و حسد کاهش تن است و حاسد را هرگز آرامش نباشد که با تقدیر خدای بلندنام دایم بجنگ باشد و اجل ناآمده مردم را حسد بکشد. و حریص را راحت نیست زیرا که او چیزی می طلبد که شاید وی را ننهاده اند ، و دور باشید از طمع و هوس در همة زنان که نعمت پاک بستانند و خانها ویران کنند و هر که خواهد که زنش پارسا ماند، گِرد زنان دیگران نگردد، و مردمان را عیب مکنید که هیچکس بی عیب نیست، هر که از عیب خود نابینا باشد نادان تر ِ مردمان باشد. و خوی ِ نیک، بزرگتر ِعطاهای خداست ، و از خوی بد دور باشید که آن بند گران است بر دل و بر پای ، همیشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وی برنج و نیکو خوی را هم این جهان بود و هم آن جهان و در هر دو جهان ستوده است ، هر که از شما بزاد- بزرگتر باشد ، وی را بزرگتر دارید و حرمت او نگاه دارید و از او گردن مکشید و همه بر امید اعتماد مکنید چنانکه دست از کار کردن بکشید . و کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند آن همه بگذاشتند و برفتند و آن چیزها مدروس شد، این که گفتم بسنده باشد و چنین دانم که دیدار ما بقیامت افتاد. چون بزرجمهر را بمیدان کسری رسانیدند فرمود که همچنان با بند و غل پیش ما آرید، چون پیش آوردند کسری گفت ای بزرجمهر چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حُسن رأی ما بیافتی؟ و بدرجة وزارت رسیدی و تدبیر ملک بر تو بود، از دین پدران خویش چرا دست بازداشتی و حکیم روزگاری بمردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیست ؟ ترا بکشتنی کشم که هیچ گناهکار را نکشته اند که ترا گناهی است بزرگ والا توبه کنی و به دین اجداد و آبای خویش باز آیی تا عفو یابی که دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست. گفت زندگانی مَلک دراز باد ، مرا مردمان حکیم و دانا و خردمند روزگار میگویند، پس چون من از تاریکی بروشنایی آمدم بتاریکی باز نروم که نادان بی خرد باشم. کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند. بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. کسری چنان در خشم شد که بهیچ وقت نشده بود ، گفت او را باز دارید تا بفرمایم که چه باید کرد ، او را باز داشتند، چون خشم کسری بنشست گفت دریغ باشد تباه کردن این ، فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و بآهن گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبویی آب او را وظیفه کردند و مشرفان گماشت که انفاس وی میشمردند و بدو میرسانند، دو سال برین جمله بماند، روزی سخن وی نشنودند، پیش کسری بگفتند، کسری تنگدل شد و بفرمود زندان بزرجمهر بگشادند و خواص و قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گوید مگر او جواب دهد ، وی را بروشنایی آوردند، یافتندش به تن قوی و گونه بر جای، گفتند ای حکیم ترا پشمینة سطبر و بند گران و جایی تنگ و تاریک می بینیم، چگونه است که گونه برجای است و تن قویتر است، سبب چیست؟ بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز، هر روز از آن لختی بخورم تا بدین بمانده ام. گفتند ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد و چنین حال پیش آید آنرا پیش داشته آید، گفت نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عزّ ذکره تقدیر کرده است باشد، دیگر بقضاء او رضا دادم، سوم پیراهن صبر پوشیده ام که محنت را هیچ چیزی چون صبر نیست، چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبایی را بخود راه ندهم، پنجم آنکه اندیشم که مخلوقی را چون من کار بتر ازین است شکر کنم، ششم آنکه از خداوند نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد، آنچه رفت و گفت با کسری رسانیدند، با خویشتن گفت چنین حکیمی را چون توان کشت، و آخر بفرمود تا او را کشتند و مثله کردند و وی ببهشت رفت و کسری بدوزخ ، - روایت کشته شدن بزرگمهر بدست یکی از جانشینان خسرو اول، علاوه بر بیهقی، توسط مسعودی، ابن العبری و ابن الجوزی نیز آمده است که در مقابل روایت نظام الملک و ابن اسفندیار قرار دارد که معتقدند بزرگمهر تا پس از انقراض ساسانیان حیات داشته است.»

خردمندی و تدبیر بزرگمهر

از او جملات حکیمانه بسیاری برجای مانده که همه نشانده خرد و اندیشه و فراست اوست. داستان‌های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:

که بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟

فیلسوف یونانی گفت پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد، دانشمند هندی گفت بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد، بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده باشد، این بدترین بدبختی هاست. این پاسخ در پیش خسرو بسیار پسندیده آمد و مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوفهای خارجی نمایان شد.

همچنین گویند وقتی پادشاه هند دستگاه شطرنج نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر اسرار آنرا کشف کرد و در برابر بازی نرد را اختراع نمود. این رویداد در متنی پهلوی بنام چترنج نامک آمده است. هنگامی که حکیمان هندوستان، برای آزمودن هوش حکیمان ایران، بازی شطرنج را با خود آوردند، بزرگمهر رمز آن بازی را کشف کرد و در مقابل آن بازی نرد را ابداع کرد و آن را برای شاه هند فرستاد و شگفتی حکیمان هند را برانگیخت.

همچنین در جوامع الحکایات آمده است روزی از سرزمین روم نامه ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده بود. همه دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.

فرجام بزرگمهر

درباره فرجام کار بزرگمهر اختلاف نظر است. در شاهنامه از چگونگی مرگ بزرگمهر سخنی نرفته است. تنه اشاره شده است که وی یک ماه پس از فوت انوشیروان وفات نموده است. برخی از نویسندگان، چون دینوری و ابن اسفندیار، درباره مرگ بزرگمهر سکوت کرده اند. گروهی نیز بر آن اند که انوشیروان به بزرگمهر بدگمان شده و او را از خود رانده است و گروهی نیز به اعدام بزرگمهر به اتهام تغییر مذهب اشاره کرده اند. برخی نیز بزرگمهر وزیر را همان بزرمهر، از دبیران خسرو انوشیروان، دانسته اند که بعدها به فرمان هرمز چهارم (حکومت: 590-578 م)، پسر و جانشین انوشیروان، کشته شد. آرتور کریستن سن نیز بزرگمهر را با برزویه طبیب یکی دانسته که گمان نمی رود این نظر درست باشد. در منابع ایرانی و عربی دوره اسلامی، بزرگمهر نه فقط وزیر دانای انوشیروان، بلکه دانشمند و قهرمان ملی و دانای رازهای مکتوم و عامل سرشکستگی دولت های هند و روم در برابر ایران و آگاه از علوم پزشکی و نجوم معرفی شده است. در متون ادبی فارسی نیز همواره وزیران با تدبیر را به بزرگمهر تشبیه کرده اند.

بزرگمهر و پندنامگ

نوشتاری بزبان پهلوی بنام پندنامگ وزرگمهر بختگان یعنی پندنامهٔ بزرگمهر پسر بختگان در متون تاریخی اسلامی برجای مانده است که  بدو منسوب بوده و دارای ۴۳۰ کلمه است. یکی از مظاهر تجلی ِ حکمت و معرفت و عرفان و تدبیر بزرگمهر، سخنانی است که وی در بزم های هفتگانة انوشیروان ایراد کرده است، بزم چهارمِ انوشیروان با بوزرجمهر و موبدان، پس از دو هفته در حضور وی تشکیل میشود و شاهنشاه از آنها دربارة تاج و تخت و عدل و داد و فرهنگ و نژاد پرسش میکند و هر کس به اندازة دانش و بینش خویش سخن میگوید، آنگاه شاه از بوزرجمهر میخواهد که سخن بگوید، وی میگوید :

چو پرهیزگاری کند شهریار ** برآساید از کینه و کارزار

چه نیکو زد این داستان هوشیار ** که نیکوست پرهیز با شهریار

ز یزدان بترسد گه داوری ** نیازد به کین و بگندآوری

خرد را کند پادشا بر هوا ** بدانگه که خشم آورد پادشا

نباید که اندیشة شهریار ** بود ناپسندیدة کردگار

ز یزدان شناسد همی خوب و زشت ** به پاداش نیکی جوید بهشت

زبان راستگوی و دل آزرم جوی ** همیشه جهان را بدو آبروی

بزرگمهر آن قدر، در این زمینه ها سخن میگوید که همة حاضران را به شگفتی و تحسین وا میدارد و خسرو به بزرگیش می افزاید و سخت تحت تأثیر قرار میگیرد و سرشگ اشک از دیده اش هویدا میگردد :

ز گفتار او ، انجمن خیره گشت ** همه رأی دانندگان تیره گشت

چو نوشیروان آن سخن ها شنود ** بزرگیش چندان به بُد ، برفزود

دهانش پر از درّ و خوشاب کرد ** وزان پندها ، دیده پرآب کرد

یکی انجمن لب پر از آفرین ** برفتند از ایوان شاه زمین

جملاتی از حکیم بزرگمهر

حکیم بزرگمهر : روشندل  و نکته دان کسی است که سخنان کوتاه و پر معنی بگوید

حکیم بزرگمهر : بیهوده گوی در نظر هیچ کس قدر ندارد

حکیم بزرگمهر : دل آدمی بنده آرزوست ، سرشتها یکسان نیست ، هر کس خویی دارد ، و جویا و خواهان چیزی است

حکیم بزرگمهر : برترین دانش ها یزدان پرستی است

حکیم بزرگمهر : دانایان روشندل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر

حکیم بزرگمهر : دل در آرزوی آنچه دسترسی بدان متصور نیست نباید بست ، از آنکه مایه رنج تن و بلای جان است

حکیم بزرگمهر : هر که تن درست و نیرو دارد هرگز سخن نادرست نمی گوید . دروغگویان همه بیمار و ناتوان و زبون اند

حکیم بزرگمهر : برای نادان پیرایه ای سزاورتر و زیباتر از خاموشی نیست

حکیم بزرگمهر : توانگر راستین کسی است که آز در دلش راه نیافته است

حکیم بزرگمهر : خرد بر سر جان چون افسری تابنده است و مدارا و مهربانی به قدر همسنگ خرد است

حکیم بزرگمهر : برای آدمی دشمن دانا از دوست نادان بهتر است

حکیم بزرگمهر : کسی که به آنچه دارد رضا و خرسند است هرگز رنج و تیمار و بدی در دلش راه نمی یابد

حکیم بزرگمهر : هرکس گوش نصیحت نیوش داشته باشد ، و دل به آموختن بسپارد ، بسا سخنان سودمند که از دانایان بشنود

حکیم بزرگمهر : آنکه در آموختن جهد نمی کند هرگز نباید در انجمن دانایان لب به گفتار بگشاید

حکیم بزرگمهر : هر که را زر و سیم و خواسته است باید در خرج کردن اندازه نگهدارد ، نه چندان گشاده دست باشد که مدتی کوتاه بی چیز و بینوا گردد ، و نه چندان در نگهداری آن بکوشد و برخود سخت بگیرد که به مال اندوختن و خست طبع منسوب و معروف شود

حکیم بزرگمهر : سخنی که سودی در آن نیست نگفتن بهتر ، چه سخن بی سود در مثل مانند، آتشی است که دودش بسیار و گرمی و فروغش سخت اندک باشد

حکیم بزرگمهر : کوشیدن به کار ناشدنی خلاف خرد است که در آهن به آب رخنه نتوان کرد

حکیم بزرگمهر : شاه به دانایی و خاطر نگهداشتن مردمان نامبردار است نه به خودستایی و غرور و بیدادگری

حکیم بزرگمهر : کسی که به حکمت پروردگار معتقد و خستو باشد به بد ونیک روزگار نمی پردازد چنین بنده ای در پرستیدن یزدان بیشتر می کوشد و از بد سکالی و پیروی دیوان می پرهیزد ، ناکردنی نمی کند و از رنجه کردن بی گناهان بیزاری می جوید

حکیم بزرگمهر : باید پیوسته به پروردگار بی همتا رو آوریم ، در هر کاری او را بینا دانیم و باور کنیم که روزی ده مختار اوست

حکیم بزرگمهر : اگر شاه به تو مهربان باشد دلیر و گستاخ مشو ، از آنکه طبع شاه چون آتش است و دل شیر از آن می هراسد

حکیم بزرگمهر : اگر  کوه با همه سنگینی و عظمت و صلابت  که وی راست فرمان شاه را سبک دارد تیره رای خیره سری بیش نیست.

****انوشه روان باد بزرگمهر بختگان و آ« کیان و یلان و قهرمانان که برای دین مزدیسنان جانسپاری کردند. جایگاه آنان در روشنی بی پایان باد. ایدون باد. ایدون تر باد. فرجام یافت به درود.****

 

 

 

مآخذ و منابع

Ø     ابن خلدون، ابوزید عبدالرحمن بن محمد،  العبر: تاریخ ابن خلدون (ج: 2)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ 2، 1383.

Ø     ابن طقطقی، محمدبن علی طباطبا، تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1367.

Ø  ابوحنیفه دینوری، احمد بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، 1371.

Ø  بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیّاض، اهتمام محمدجعفر یاحقی، مشهد، دانشگاه فردوسی، چ4، 1383.

Ø  حمزه بن حسن اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران، امیر کبیر، چ2، 1367.

Ø  طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (ج: 2؛ 10؛ 11؛ 12؛ 13)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ2، 1363.

Ø  فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح ژول مول، تهران، بهزاد، چ10، 1386.

Ø  محمد بن حسین بیهقی، «تاریخ بیهقی» ، به اهتمام دکتر غنی و دکتر فیاض ، انتشارات خواجو ، چاپ سوم :1362 ، برگه های 333 تا 336

Ø  مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1339.

Ø     یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی (2ج)، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی فرهنگی، چ9، 1382.

Ø     تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، چ2، 1366.

  • راحله رحمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی